معنی ملکه سالومه

حل جدول

ملکه سالومه

تابلویی از سالوادور دالی


ملکه

ملیکا

لغت نامه دهخدا

سالومه

سالومه. [ل ُ م ِ] (اِخ) ملکه یهود دختر هرود فیلیپ و هرودیاد بوسیله ٔ حیله و مکر عمویش هرودیا انتیپاس سرِ ژان باپتیست مقدس را از تن جدا کرد زیرا او موجب قطع رابطه ٔ آنتیپاس و هرودیاد شده بود.

سالومه. [ل ُ م ِ] (اِخ) مرقس 15: زوجه ٔ زبدی و مادر یعقوب کبیر و یوحنای انجیلی بود. قول صحیح آنکه خاله مسیح (یوئیل 19، 25) و از تابعین مسیح بود (انجیل متی 27، 56 مرقس 16، 1) و حال اینکه در بدو الامر ماهیت ملکوت مسیح را نفهمیده بود. (انجیل متی 20:21). (قاموس کتاب مقدس).


ملکه

ملکه. [م َ ل ِ ک َ / ک ِ](از ع، اِ) مأخوذ از تازی، زنی که پادشاه باشد.(ناظم الاطباء). زن که شاه باشد. زن که سلطنت کند. زنی که پادشاهی دارد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || زن پادشاه.(ناظم الاطباء). زوجه ٔ ملک. زن شاه. بانوی شاه:
ذات ملکه است جنت عدن
کس جنت بی گمان ندیده ست.
خاقانی.
چون تو ملکه نبود چون من
کس ساحر مدح خوان ندیده ست.
خاقانی.
ازبس که گفتم ای ملکه بس بس از کرم
جمله ملائکه در گوش استوار کرد.
خاقانی.
|| قصداز مادر پادشاه است.(قاموس کتاب مقدس): ملکه ٔ مادر؛ مادر شاه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): ملکه سیده والده ٔ سلطان مسعود با جمله حرات از قلعت به زیر آمدند و به سرای ابوالعباس اسفراینی رفتند.(تاریخ بیهقی چ فیاض ص 6). || مادر یگانه ٔ زنبور عسل یک کندو.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

ملکه. [م َ ل َ / ل ِ ک َ](ع اِ) قوت حصول شی ٔ در ذهن و قدرت کردن کاری که متمکن گرددبه طبیعت کسی.(غیاث)(آنندراج). مأخوذ از تازی، سرعت ادراک و دریافت و استواری هوش و فراست و قوت حصول چیزی در ذهن.(ناظم الاطباء). در کیفیات نفسانیه آنچه سریعالزوال بود حال گویند و آنچه بطی ءالزوال است ملکه خوانند.(خواجه نصیر طوسی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت است از هیئتی که در جایگاه خود ثابت و راسخ باشد. بعباره اخری، زوال آن هیئت از جایگاه خود دشوار بود و این لفظ در برابر حالت استعمال شود.(از کشاف اصطلاحات الفنون). صفت راسخ در نفس: توضیح آنکه هرگاه به سبب فعلی از افعال هیئتی در نفس پیدا شود این هیئت را کیفیت نفسانی نامند و اگر این کیفیت سریعالزوال باشد آن را حال گویند، اما هرگاه بر اثر تکرار و ممارست، در نفس رسوخ یابد و بطی ٔ الزوال شودملکه و عادت و خلق می گردد.(از تعریفات جرجانی). کیفیت نفسانیه ٔ راسخه و ابتدای حدوث آن حال است. ج، ملکات.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قال الشیخ فی الشفاء، ان الملکه کانت فی ابتداء حدوثها حالاً.(بحر الجواهر). خواجه ٔ طوسی گوید: ملکه هیأتی نفسانی بود که موجب صدور فعلی یا انفعالی شود بی رویتی.(فرهنگ علوم عقلی از اساس الاقتباس): خسرو اگرچه دانا بود چون سخن پردازی بزرجمهر ملکه ٔ نفس داشت از او مغلوب آمد.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 3 93). همت بر مطالعه و مذاکره ٔ آن گمارد تا آن معانی در دل او رسوخ یابد... و آن عبارات ملکه ٔ زبان او شود.(المعجم). و رجوع به اسفار ج 1 ص 138 و ج 2 ص 35 و مقولات ارسطو ص 71 وکشاف اصطلاحات الفنون ص 1328 و اخلاق ناصری ص 64 شود.
- ملکه شدن، در یاد ماندن.(ناظم الاطباء). راسخ شدن صفتی در نفس: ملکه شدن آن حالت باطن را بر وجهی که زوال نپذیرد.(اوصاف الاشراف ص 10).
|| در برابر لفظ عدم نیز به کار رود.(کشاف اصطلاحات الفنون). مقابل عدم.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

نام های ایرانی

سالومه

دخترانه، صلح و آرامش، صفا و دوستی، نام خواهر مریم عذرا و خاله حضرت عیسی (ع) همچنین نام ملکه یهود ودختر هرود فلیپ


ملکه

دخترانه، همسر پادشاه، شهبانو

فرهنگ پهلوی

سالومه

حساب سال و ماه

فارسی به عربی

ملکه

امبراطوره، ملک، ملکه

فرهنگ معین

ملکه

زن پادشاه، شهبانو، زنی که پادشاه باشد، زنی که نمونه بارز یک خصوصیت ظاهری یا باطنی است: ملکه عصمت، ملکه زیبایی و مانند آن، جنس ماده بالغ و بارور در جامعه حشره های اجتماعی (زنبور عسل، موریانه، مورچه) که کار [خوانش: (~.) [ع. ملکه] (اِ.)]

(مَ لَ کِ) [ع. ملکه] (اِ.) سرعت ادراک و دریافت ذهن. ج. ملکات.

فرهنگ عمید

ملکه

پادشاه ‌زن،
زن پادشاه، زوجۀ شاه، ‌ شهبانو،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ملکه

شهبانو

فارسی به ایتالیایی

ملکه

regina

معادل ابجد

ملکه سالومه

237

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری